داستان عاشقانه | داستان واقعی (پریا و فرهاد) - گل یخ
مکاني براي دوست يابي
مکاني شاد و صميمي
پایین ترین قیمت، بالاترین سرعت، بیشترین امنیت | همراه با پنل حرفه ای
شبکه اجتماعی گل یخ
شبکه اجتماعی گل یخ
طراحي چت روم و شبکه اجتماعی کاملا حرفه اي در سایه دیزاین
فروش ويژه چت روم فول امکانات با قالب حرفه اي  پايين ترين قيمت،بالاترين سرعت،بيشترين امنيت گروه طراحي سايه ديزاين پايين ترين قيمت،بالاترين سرعت،بيشترين امنيت پنل جديد مديريتي باامنيت بالا فروش وِيژه چت روم تمديد شد فول امکانات با قالب حرفه اي مشخصات کاربر پروفايل کاربران مشاهده  اخرين بازديدها و مروري بر آمار و ارقام  مشاهده ورود و خروج کاربران مديريت آيکون هاي چت

☚❤❤❤ * گروه طراحی سایه دیزاین *❤❤❤☛ فروش ويژه چت روم هاي فول امکانات با قالب هاي حرفه ای (پايين ترين قيمت ، بالاترين سرعت ، بيشترين امنيت ) پنل جديد مديريتي با امنيت بالا ، پيام ها بلافاصله بعد از زدن اينتر وارد صفحه خواهد شد... ( همين حالا چت روم فول امکانات خود را سفارش دهيد. )

داستان عاشقانه | داستان واقعی (پریا و فرهاد) - گل یخ
دسته بندی : داستان های عاشقانه,,
  • بازدید : (379)

 

داستان عاشقانه واقعی (پریا و فرهاد)

گل یخ چت

 

 

 

من پریا23ساله وعشقم فرهاد27 سال.

 سال 88داشگاهی که دوست داشتم تورشته موردعلاقم قبول شدم 

 .دانشگاه طباطبایی روانشناسی بالینی.

  تااون روزسرم تودرس وکتاب بودوالبته تودوران دبیرستانم یه تصادف 

 کردم که باعث شدچندتا جراحی داشته باشم وهمین باعث شده بودکه به 

 هیچ جنس مخالفی فکرنکنم،وارد دانشگاه شدم ترم اول خیلی خوب 

 گذشت وکم کم داشت ترم دومم شروع میشه بااینکه دوروبرم 

 پرازپسربود حتی نمیدیمشون چه برسه به فکرکردن بهشون خلاصه 

 هرروزداشت میگذشت ومن کسی توزندگیم نبودودوستام که با عشقشون 

 قرارمیزاشتن خندم میگرفت ومیگفتم عشق ؟؟؟؟؟همش کشکه

 ،هوس،بچگی و.............. .خلاصه ترم اول سال 90 داشت شروع 

 میشدامابخاطرکاربابامجبوربودبره همدان خوب منم که دختریکی یه دونه

 مامان بابا که تااون روزهمه نازم رامیکشیدن نمیتونستم باهاشون 

 نرم.خلاصه کارای انتقالیموگرفتم ورفتم همدان کم کم دیگه ترم داشت 

 تموم میشدوقتی واردترم جدید شدم با یه گروهی آشناشدم که انجمن 

 روانشناسی دانشگاه بودن عضوگروهشون شدم یکی ازروزا که رفتیم 

 سرجلسه دلم یه طوری شده بود چی شده بود؟آره دلم پروازکرده بود 

 پیش فرهادعشق اولم خیلی وابستش شدم ولی نمیتونستم بهش بگم 

 چقددوسش دارم چون من دربرابر پسرا کمی مغرورم.هرروزکه 

 میگذشت بیشترعاشقش میشدم وبیشتردوستش داشتم ولی افسوس که 

 نمیتونستم بگم اون سال گذشت وروزایی که نمیدیدمش برام 

 هزارروزمیگذشت وبعضی وقتا که بچه هاقرارمیزاشتن بریم اردویی 

 جایی تاصبح ازذوق دیدنش خوابم نمیبرد.وسطای سال یه کارگاه داشتیم 

 که مدرکاش دست من بود سال جدیدکه شروع شدفهمیدم فرهاد درسش 

 تموم شده ودیگه نمیتونم ببینمش .یه روزکه جلسه داشتیم بابچه های 

 انجمن وقتی وارداتاق شدم خشکم زدفرهاداومده بود به بچه ها سربزنه 

اونروزیکی ازبهترین روزام بود.وقتی که جلسه تموم شداومدپیشم گفت

 

 

 

 

مکاني براي دوست يابي

برچسب ها : ,,,,,,
داســــــــتان عشـــق عـــلی و مـــریـــــم!!! - گل یخ
دسته بندی : داستان های عاشقانه,,
  • بازدید : (451)

 

داستان عاشقانه

گل یخ چت

 

 

 

شب عروسیه، آخره شبه،خیلی سر و صدا هست
میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه
هر چی منتظر شدن برنگشته،در را هم قفل کرده
داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه میشه مامان بابای دختره پشت در داد میزنند:مریم،دخترم،در را باز کن
مریم جان سالمی؟آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده
در رو میشکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا
کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده
ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند
به این صحنه نگاه می کنند.کنار دست مریم یه کاغذ هست
یه کاغذی که با خون یکی شده.بابای مریم میره جلو
هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه
 
 
 
 

مکاني براي دوست يابي

برچسب ها : ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
ليست صفحات
تعداد صفحات : 1
صفحه قبل 1 صفحه بعد